(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)
(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

آیینه ای رو به آسمان

سفر مشهد

به نام حق تعالی . در ابتدا از این که در نوشتنم تأخیر می کنم معذرت می خواهم . روز 25 اسفند سال گذشته هنگامی که بسیار از نظر روحی آشفته بودم موقعیتی پیش آمد که از شهر و دیار خود به بارگه امام هشتم سفری کنم . اینگونه که در یکی از جلسه های هیئت به من پیشنهاد این سفر داده شد. من هم که اصلا حوصله ماندن در اینجا را پذیرفتم و جای همه شما خالی راهی شدیم . جمعاً 18 نفر بودیم . رأس ساعت 7 بعد از ظهر روز 25 اسفند از ترمینال کاوه با اتوبوس حرکت کردیم . از آنجا که تعدادمان زیاد بود و قسمت عقب اتوبوس نشسته بودیم راه زیاد سخت نگذشت و دوستان نیز مانع از در فکر رفتن من می شدند . ساعت 1:6 ظهر فردا به مشهد رسیدیم و با 3 تاکسی به محل اسکان خود که بسیار نزدیک حرم بود و از قبل رزرو شده بود منتقل شدیم و تا شب استراحت کردیم و پس از آن خدمت آقا تشرف یافتیم . وقتی پا در حرم گذاشتم سلام کردم و آقا نیز جواب من را داد اشک در چشمانم حلقه زد و درد دل خود شروع به باز گفتن کردم . خیلی زیبا بود حرم آقا خیلی بزرگ شده بود آخر از آخرین باری که سعادت زیارت پیدا کرده بودم 4 5 سالی می گذشت . همان شب ، شب شهادت امام حسن مجتبی بود و همین که شروع به روضه خواندن کردند من و بچه های دیگر بلند بلند شروع به گریستم کردیم . آنقدر گریه کردیم تا کمی سبک شدیم . حس خوبی داشتم به همین دلیل برای عرض سلام به کنار ضریح رفتم . وای که چقدر شلوغ بود . از فردا آن روز به طور دسته جمعی دو بار حرم می رفتیم البته در زمان های دیگر گاهی به صورت انفرادی هم به حرم می رفتیم و به قول بچه ها برای کارای خصوصی خدمت آقا    می رسیدیم . من هم کار های خصوصی زیادی با آقا داشتم و همه را هم گفتم . گفتم آقا جان خداوند عسلم را به کسی دیگر داد . خود بگو چگونه عمرم را بدون او سپری کنم . آقا جان دلم برایش خیلی تنگ شده . خود چاره ای برای زخم دلم بنما . هر روز در حرم زیارت را با صدای بلند      می خواندیم و عده ای نیز به همراهی ما می شتافتند . من به همراه دو نفر دیگر مدّاحی هیئت را بر عهده داشتیم و یکبار هم به مناسبت شهادت امام رضا مراسم سینه زنی را در حرم بر پا کردیم . راستی سال تحویل را هم در مشهد بودیم همچنین بسیاری از مدّاحان به نام را نیز در آنجا ملاقات کردیم و پای جلسه ی بعضی نیز نشستیم. آنقدر خوش گذشت که نفهمیدیم چگونه روزها گذشت و یک هفته به پایان رسید . روز آخر بد جوری دل همه گرفته بود . ساعت 5:30 دقیقه سوار اتوبوس شدیم و بازگشتیم و ساعت 1 بعد از ظهر فردا به اصفهان رسیدیم .

این بود خلاصه ای از آنچه در این چند روز بر من گذشت . من که سال خوبی را برای خود با عشق و محبت و در پناه مظهر عشق خواهم ساخت امیدوارم شما هم سال خوبی را برای خود بسازید . تصمیم ها را بیایید با هم بگیریم . یکی از آنها این باشد که عاشقانه زندگی کنیم .سرچشمه تمام زیبایی ها و محبت ها را در نظر داشته باشیم و همیشه مشتاق رسیدن به او باشیم و برای این وصال ، هر چه بیشتر خود را مشابه او سازیم و برای اینکه بتوانیم خود را مشابه او بسازیم باید او را بشناسیم و برای این که او را بشناسیم باید دوستدار او باشیم و برای این که خود بدانیم آیا دوستدار واقعی هستیم یا نه باید ببینیم که چقدر به کلامش عمل می کنیم چون ((هر کس تابع کسی است که او را دوست بدارد)). بیایید با هم تلاش کنیم.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 08:38 ق.ظ

عیدت مبارک پسر خوب

[ بدون نام ] دوشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 04:20 ب.ظ

سلام اقا ایمان خوش به حالت منم خیلی دوست داردم یه دفه دسته جمعی برم مشهد اما تا الان نشده

انشاءالله که خداوند نصیب شما هم بکند . اما خیلی خوب است که از همین الان معرفت خود را بالاتر ببریم که هرچه معرفت بالاتر باشد سفر لذت بخش تر خواهد بود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد