(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)
(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

آیینه ای رو به آسمان

امروز خوش گذشت

امروز از صبح خانه ی عمو بودیم 

کلی بازی کردیم و گفتیم و خندیدیم. آخر عمه و بچه هایش که سالها بود آن ها را ندیده بودم هم آمدند. 

دختر عمه ام روانشناسی قبول شده بود و مثل من ترم ۲ بود. خیلی عوض شده بود. آنقدر که حتی او را نمی شناختم و خاطرات دوران کودکی ام با او را هم به یاد نمی آوردم. 

در آغاز کمی خودم را گرفته بودم و با کسی حرف نمی زدم اما همه چیز از بازی اسم و فامیل شروع شد و به بازی وسطی و والیبال ختم شد و به همین صورت تا شب سرگرم بودیم. 

هم اکنون خدا را به خاطر امروز شکر می کنم و فردایی شیرین تر از امروز را می خواهم. 

حالا که مدت ها از دوران کودکی و بازی ها و تفریحات آن دوران می گذرد و روابط پس از فوت پدرم بسیار سرد شده می فهمم که چقدر به این با هم بودن ها شوخی کردن ها گفتن و شنیدن ها و تمام این با هم خندیدن ها محتاجم. 

امروز روز خوبی بود. احساس کردم که امروز را زندگی کردم نه اینکه تنها زنده باشم. 

با اینکه تمام فکرها مشکلات روانی خانوادگی و ... با من بود ولی وجود هیچکدام را امروز احساس نمی کردم. 

خدایا من می خواهم زندگی کنم پس خود نیز به من زندگی بخش.

(( باز باران ))

با ز باران  در خیابان 

باز  هم  من   زیر   باران 

باز  هم   تنهای   تنها 

می روم   تا   روز   پایان 

باز هم یک شعر زیبا 

می نویسم         اشکباران 

باز هم تر شد کویری 

می نویسد     قصه   ایمان 

باز  هم  بی  تابیم  را 

می دهم  بر  چشمه ساران 

از غمی دیرینه اکنون 

غنچه ها    روید    فراوان 

باز  آمد   آن   فرشته 

گوهری  یکتا  ز رضوان 

باز  می خواند   برایم 

از  بهار  و  سبزه  زاران 

باز هم من می سرایم 

از  مه  و خورشید   تابان 

تا که شاید جا  بگیرد 

ریشه در خاک از درختان 

زندگی از سر  بگیرد 

غنچه ها   در  بیشه زاران 

 

من اشعار شاعران بسیاری را خوانده ام و این را هم می دانم که هر معنای منطقی برداشت شده از شعر می تواند صحیح باشد اما همیشه دوست داشتم بدانم که دقیقا منظور شاعر چه بوده و خود می خواسته چه مفهومی را منتقل کند اما افسوس که جز در مواردی معدود این تلاش بی ثمر می ماند. 

به همین دلیل از این پس تا آنجا که برایم مقدور باشد اشعارم را همراه با زمان و حال و هوای هنگام سرودن می نویسم.  

این شعر هم آهنگ با شعری کودکانه که برای هر ایرانی آشناست سروده شده و ملیت من و علاقه به ویژگی های دوران کودکی را همراه با مفاهیم طبیعی و نهایت احساسات آرمانی ام به تصویر می کشد. 

 سیر من در این شعر بهره بردن از فضای شاعرانه و طبیعی برای تصفیه و آرامش خود و سپس خوانندگان و سرانجام جوامع که آرمان من است می باشد. 

از مدت ها پیش تاکنون

   سلام  

 در این مدت زندگی بسیار سخت بود 

 برایم به خاطر مسائل گوناگون مشکلات روانی پیش آمده 

 به مشاور روانشناس مراجعه کردم 

 تصمیم نهایی ام را بالاخره گرفتم و هم اکنون در تلاشم 

 دیگر تا همیشه خواهم نوشت 

 روزی خواهم درخشید و شکی در آن نیست 

 اگرمایل به خواندن شرح کامل این کلیات هستید روی ((ادامه مطلب)) کلیک کنید 

ادامه مطلب ...

(( زندگی ))

آمدم   باز   به  این  کلبه   آشفته  و  تنگ 

که  در آن  هیچ کسی را با من  کاری نیست  

چهره ای ساخته ام  از گل لبخند  و نشاط 

حال با دست و قلم  جای  سیه بازی نیست  

هرکه می بیندم  آن   چهره به صورت دارم 

از  سرشکم  ز  پس  چهره  نموداری نیست  

می نگارم ز درونی که پر از رنج و غم است 

مردمان  را  به  دل  پر  شررم   راهی نیست  

لحظه در پیچ و خم  کوچه  نفرت   در چنگ 

می کِشد  جان  مرا   طاقت   فردایی نیست  

شب به خوابی و بی تابی  و   روزم  پر درد 

هرگز  این  ثانیه  را  مهلت   فرجامی نیست  

دست درد آور دهر   از  دل  من  دامن چین 

غیر  سوزاندن  هر ساعت  من  کاری نیست؟ 

در   جوانی    غم    ایام   تو   فرتوتم   کرد 

سوز من می زند آتش به برت ؛راهی نیست  

عمر عطار که شد میوه  آن  نقشه  عشق 

غیر  از این  آه  و غم و درد و پریشانی نیست  

می کنم شکوه ز بیداد و غم و ظلمت عمر 

 حافظا  جز  تو مگر  ساقی و سودایی نیست؟ 

 

شاعر:ایمان     

۱۳۸۸/۲/۱۴      

پس از اولین جلسه روان شناسی و مشاوره