(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)
(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

آیینه ای رو به آسمان

(( نمی خواهم که باز گردی ))

((و عشق تا ابد ادامه خواهد یافت)) 

آینده تاریک است

آنچه باید را دانستم و دانستم که هدیه را به همه نمی دهند . حتی اگر ملکه ای باشد . اما شاید به تنهایی داده شود و باید برگیرد و تنها برود وگرنه لیاقت هدیه را از دست می دهد .

(( و ایمان تا ابد تنها خواهد ماند))

خیال می کردم که از بند دنیا رهایش کرده ام . اما خاک سرد کار خود را کرده ومن تنها در خیال بودم . 

ولی خوب که من از این بند پر کشیدم .

دیگر نمی خواهم که باز گردی . دیگر من هم به سوی تو روی خاک راه نمی روم .

اگر تو هم باز گردی این بار من تو را ترک می کنم . چون من نمی خواهم به خاک و خون کشیده شوی . خلاف انچه تو کردی.

ما سیه گلیمان را همان به که در خلوت نیمه شب در آن هنگام که همه خوابند دفتر دل خود به فریاد شبانه گریه کنیم .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد