(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)
(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

آیینه ای رو به آسمان

(( من ))

به نام الله ، رحمن ، سلطان ، رحیم ، عظیم ، جمیل ، جلیل ، مجیر ، منیر ، ساتر ، مقتدر ، معید ، شهید و به نام اعظم یکتا.

به نام آنکه هر چه مهرش به بنده اش بیش بلای بر آن بیش . به نام آنکه هر که او معشوقش بیش دلش بیش به تشویش .

تا ابد خواهم نوشت . تا ابد خواهم ماند . تا ابد در یاد ها قصه ای از عشق به یادگار خواهم گذاشت .

تا ابد عاشقم ، تا ابد معشوق . تا ابد من در همین می خانه ام چون هیچ کس و هیچ چیز اینجا نگردد نابود .

من همانم . من همانم . من همانم .

من همانم کز بند ها گسستم ، دل به آسمان بستم . همان آسمان . همان آسمانی که نهایت در همان است .

من دل کندم پس پریدم . بال گشودم پس به اوج رسیدم . اما بالاتر باید رفت و از بالاتر هم بالاتر و...

من اندیشیدم پس دیدم . چیزی دیدم که همه کس ندید و صدایی شنیدم که هر کس نشنید .

***

من دروغ گفتم پس محو شدم . محو شدم تا که تیری پرم را نشانه نرود و خاک مرا گم کند .

من خراب کردم . خراب کردم تا کسی نشانه ای از من نیابد و اثری باقی نماند .

من دیوانه شدم . دیوانه شدم تا که آداب ها مرا در بند نکشد .

من نخوابیدم . نخوابیدم تا بدانم آنچه را دیگران نمی دانند و ایمان یابم به آنچه در پی آنم .

من شکستم . شکستم تا که هیچ سدی نباشم و هر آنچه هست از من بگذرد و بر من سخت نگیرد .

من رفتم . رفتم تا نمانم و ریشه نکنم و محدود شوم .

من گریختم . گریختم تا بدانند که من اسیر نمی شوم و خاکی را فرمان نمی برم .

***

من عاشق شدم پس شعله ور شدم . شعله ور شدم تا بدانند مرا نزدیکی نیابد کسی مگر شعله ور شود ورنه خواهد سوخت یا مرا نزدیک نخواد بود .

من سوختم . سوختم تا که نشان دهم که عشق چیست و عاشق کیست .

من فریاد زدم . فریاد زدم شاید کل بشریت را تنها یکی حس من برگیرد که همین برایم بس باشد .

من نوشتم . نوشتم تا که راه را از رو خاک تا بالاتر چراغانی کنم .

اما در خود خود خودم چگونه ؟

در خود گریه کردم . عشقی را که به او داشتم با خود به دوش کشیدم . برای خود خود خودم هم نوشتم ولی به هیچ کس نشان ندادم . به خدایم التماس کردم . در درگاهش هر لحظه زجّه زدم .

من در خود فرو ریختم اما این را به هیچ کس نشان ندادم ، نگفتم ، ننوشتم .

من آنچه از هستی داشتم بخشیدم و فقط یک چیز را خواستم اما گران بود پس ندادند . آنچه دادم پس دادند اما دیگر نگرفتم .

***

اکنون تنها خودهستم و خود خودم و خود خود خودم و...

نظرات 4 + ارسال نظر
تاریکی پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:26 ب.ظ

سلام منم موافقم و عشق تا ابد باقی ماند

دوست شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:13 ب.ظ

سلام
حالا برگشتی خونه یا هنوز در حال اعتصابی؟

بازگشتم
با کوله باری از تجربه و خستگی
و حالا (( پیش به سوی عشق ... ))

غریبه ۲ جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:52 ب.ظ

من که نفهمیدم عسل زندس یا نه؟

دیگه برام مهم نیست ...
راهی معشوقی زیباتر در نظر است
(( موجود خاکی ارزش عشق انسانی را ندارد ))

علی رضا پنج‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 04:09 ب.ظ

نمیدونم اینو میخونی یا نه اما من همیشه مطالبت رو دنبال میکنم.
یه خبری هم از ما بگیر بی معرفت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد