ز چراغ عشق روشــــن کردی تو سرای قلب تاریـــکم را
به خیال خود دلم را مســـــرور ز نگاه خود ســـراپایم را
تو محـــبتم چشــاندی یک دم که به زندگانی ام باز آری
ســر بی رهم به راه آوردی دل بی نشـــان زمعبــودم را
تو فقط نشـــانه بودی اما به خیــــــال ره نگــــاهت کردم
به اســـارت چـراغی بردی دل بی خبر ز خورشــــیدم را
همه آرزویم این شد شب ها که خبر رسد مرا از صبحی
که به عشقش از درون برخیزم برهم چراغ پی سوزم را
...
بع بع
شعرت قشنگه اما نتونستم ریتمیک بخونمش
راستی فکر کنم اون بیت کنار عنوان وبلاگ اشتباه تایپی داره
شرر را نوشتی شرشر
بع بع
همون که ببعی گفت
یعنی اینقدر خوندنش سخته؟؟؟؟؟