(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)
(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

آیینه ای رو به آسمان

می سوزم از هجران و تنهایی

می سوزم از هجران و تنهایی

دل کندم از دنیای  فانی

دارم به سر شوق پریدن

در آسمان سویت دویدن

امشب مرا از خود رها کن

با بوسه ای اسمم صدا کن

نظرات 3 + ارسال نظر
دخترک یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:22 ب.ظ

سلام وبلاگ زیبایی دارید به طور اتفاقی قسمت شد ببینم.
داستان زندگیتونو خوندم. شبیه قصه ها بود.......................
خیلی دوستش داشتین اگ بازم برگرده قبولش میکنیند؟
البته ببخشید شاید دوست ندارید جواب ندین ....

دخترک یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:37 ب.ظ

سلام وبلاگ قشنگی دارید تبریک میگم.
داستان زندگیتونو خوندم جالب بود شبیه غصه ها بود....
خیلی دوستش داشتین هنوزام بعد از این مدت دوستش دارین یا نه؟ یعنی اگ برگرده قبولش میکنین یا نه؟
البته ببخشیدا کنجکاو شدم اگه دوست داشتین جواب بدین!
جوابم دادین خوشحال میشم.......

دخترک سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:24 ب.ظ

سلام وب قشنگی دارین خوشم اومد
به طور اتفاقی وب شما رو دیدم و داستان زندگیتونو خوندم.
جالب بود و شبیه قصه ها بود
مشخصه عشق بزرگی داشتین وخیلی دوسش داشتین.
یه سوال میپرسم اگ دوس داشتین جواب بدین!!
اگه بازم برگرده قبولش میکنین؟؟
البته جواب بدین هم خوشحال میشم.

سلام
ممنون از اینکه به وبلاگ من اومدید
حقیقتا باید بگم که نه می تونه که برگرده نه اینکه می خوام که برگرده.
بحث قبول کردن و قبول کردن هم نیست. اون شخص حسی رو در من برانگیخت که نه اون و نه هیچ فرد دیگه ای لایقش نیست. اون حس معنای حقیقی پرستش بود و فقط لایق خداست و بس.
خوشحال می شم از احوالش مطلع بشم. من پس از اینکه حس درونم رو تجزیه و تحلیل کردم از اون به بعد ایشون رو مثل خواهرم در ذهنم متصور می شدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد