-
دیر آمدم دیر آمدی
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 20:59
دیر آمدم اما اگر زودتر می آمدم شاید نمی ماندم زیاد دیر آمدم اما اگر دیرآمدم با کوله باری آمدم با هر چه دارم دیر آمدم اما خودت گفتی نیا زودتر چون تاب ماندن را نمی داشتم دیر آمدم اما هم اکنون با دلی مجنون به سویت آمدم آمدم تا نغمه هایم را چنین سامان دهی قصه های بی سر و ته را خودت پایان دهی درد هجرانت کشیم باز هم خواهم...
-
زینب باز می گردد
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 16:24
امروز زینب پس از 40 روز به نزد حسینش بازمی گردد همینجا بود که حسینم را شهید کردند همینجا بود که سقا را از پا درآوردند همینجا بود که شش ماهه را در خون خود شناور کردند همینجا بود همینجا یا صاحب الزمان، آقا جان یعنی می شود که من هم برای تو به خاک و خون کشیده شوم در راه عشق تو انشاءالله هر لحظه در انتظارت می گذرد...
-
عروسک سخن گو
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 15:36
چرا وقتی باهات حرف می زنم فقط گوش می کنیو دیگه جواب نمی دی. منکه گفتم از من هیچ انتظاری نداشته باش، از من هیچ کاری بر نمیاد. هیچ کاری که نه اما بیشتر از اینکه همش بگم جون هرکی دوست داری منو ول نکن کاری ازم ساخته نیست. اصلا به من چه می خواستی منو درست نکنی. می دونی چیه من همون آش کشک خاله ام... . نخند دارم باهات جدی...
-
تو فقط نشانه بودی
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 21:05
ز چراغ عشق روشــــن کردی تو سرای قلب تاریـــکم را به خیال خود دلم را مســـــرور ز نگاه خود ســـراپایم را تو محـــبتم چشــاندی یک دم که به زندگانی ام باز آری ســر بی رهم به راه آوردی دل بی نشـــان زمعبــودم را تو فقط نشـــانه بودی اما به خیــــــال ره نگــــاهت کردم به اســـارت چـراغی بردی دل بی خبر ز خورشــــیدم را...
-
تنهایی را دوست دارم
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 16:18
تنهاییم را دوست دارم چون تو در تنهایی منی تنهاییم را دوست دارم چون هیچ کس در آن نیست تنهاییم را دوست دارم چون تو را توانم دید تنهاییم را دوست دارم چون تو را توانم شنید تنهاییم را دوست دارم چون عطر تو را توانم بویید تنهاییم را دوست دارم چون تنها ترین رفیق من است تنهاییم را دوست دارم چون سنگ صبور من است تنهاییم را دوست...
-
سگ شانسی
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 19:06
امروز 5شنبه روز خوبی بود چون صبح مه تموم شهرو گرفته بود و تا عصر همون طور بود. اما اصلا شب خوبی نیست چون هیچکس پیدا نشد که با هم بیرون بریم یا تفریح کنیم. شاید برم باشگاه یه سری بزنم. خیلی حالم گرفتست. اصلا خوب نیستم. اینم از تعطیلی من. به این میگن سگ شانسی...
-
بازم خوابتو دیدم
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 13:34
یه شب دلم گرفت و یه گوشه ای نشستم مثل همون قدیما بهونتو گرفتم آسمونم همون شب تا صبح برام می بارید گریه می کردم و اون به حال من می نالید شب بود و آسمونی پر از ستاره و ماه نفس کشیدنامم حالا شده مثل آه خواب اومد و منو برد یه جای دور و قشنگ پشت در خونتون رسیدم و زدم زنگ وقتی که آروم آروم تو درو وا می کردی از توی قلبم...
-
انسان بودن یا حیوان بودن؟
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 23:29
هر صبح بیدار میشم. تا شب چیکار می کنم؟ آب و غذا می خورم. یا مثل سگ تا شب جون می کنم یا درس می خونم. خیلی هنر کنم یه ذره هم احمقانه می خندم. به اندازه کل کائنات غصه درسای نخونده و کارای نکرده رو می خورم. به اندازه 100 برابر قبلی هم غصه 10 سال دیگه رو می خورم. همینطوری می گذرونم و یه لحظه تو فکر 10 سال دیگه میفتم می...
-
رفتم استدیو
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 23:41
یکشنبه بود و عید غدیر. پس از مدت ها بالاخره قسمت شد و به اسرار یکی از دوستای دانشگاه به استدیو رفتم. صبح 8 صبح بیدار شدم (خیل سخت بود آخه تا 2 دیشب بیدار بودم) فرصت صبحانه نبود؛ چندتا خرما خوردم و یه تکه نون خشک و رفتم. ساعت 9:30 اونجا بودم. فرهاد-دوستمو می گم- به گرمی ازم استقبال کرد. خلاصه بگم که تا ساعت 2 بعد از...
-
هنوز هم تماس می گیرم...
جمعه 15 آبانماه سال 1388 16:49
-
هر لحظه
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 02:40
((هر لحظه ای که در آن به سر می بریم همان اتفاق به خصوص و همان نقطه ی عطف و همان نقطه ی شروعیست که برای ایجاد یک تحول در انتظارش هستیم)) ایمان
-
(( حس نا آرامی ))
جمعه 26 تیرماه سال 1388 21:12
در سراپای وجودم حس نا آرمی باورم شد که من امروز دگر می میرم چهره بر خاک کشیدم گفتم آهسته به او این منم گرم در آغوش بگیرم در سراپای خیالم همه چیزم دود شد شهرت فرداها کشف ناپیداها و درخشیدن من چون خورشید چه کسی حال مرا می بیند هیچکس چه کسی از دل من می پرسد هیچکس چه کسی با غم من می گرید چه کسی حرف مرا می شنود به خدایم...
-
امروز خوش گذشت
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 01:16
امروز از صبح خانه ی عمو بودیم کلی بازی کردیم و گفتیم و خندیدیم. آخر عمه و بچه هایش که سالها بود آن ها را ندیده بودم هم آمدند. دختر عمه ام روانشناسی قبول شده بود و مثل من ترم ۲ بود. خیلی عوض شده بود. آنقدر که حتی او را نمی شناختم و خاطرات دوران کودکی ام با او را هم به یاد نمی آوردم. در آغاز کمی خودم را گرفته بودم و با...
-
(( باز باران ))
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 01:40
با ز باران در خیابان باز هم من زیر باران باز هم تنهای تنها می روم تا روز پایان باز هم یک شعر زیبا می نویسم اشکباران باز هم تر شد کویری می نویسد قصه ایمان باز هم بی تابیم را می دهم بر چشمه ساران از غمی دیرینه اکنون غنچه ها روید فراوان باز آمد آن فرشته گوهری یکتا ز رضوان باز می خواند برایم از بهار و سبزه زاران باز هم من...
-
از مدت ها پیش تاکنون
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 15:22
سلام در این مدت زندگی بسیار سخت بود برایم به خاطر مسائل گوناگون مشکلات روانی پیش آمده به مشاور روانشناس مراجعه کردم تصمیم نهایی ام را بالاخره گرفتم و هم اکنون در تلاشم دیگر تا همیشه خواهم نوشت روزی خواهم درخشید و شکی در آن نیست اگرمایل به خواندن شرح کامل این کلیات هستید روی ((ادامه مطلب)) کلیک کنید مدتی به خاطر آشفتگی...
-
(( زندگی ))
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 14:36
آمدم باز به این کلبه آشفته و تنگ که در آن هیچ کسی را با من کاری نیست چهره ای ساخته ام از گل لبخند و نشاط حال با دست و قلم جای سیه بازی نیست هرکه می بیندم آن چهره به صورت دارم از سرشکم ز پس چهره نموداری نیست می نگارم ز درونی که پر از رنج و غم است مردمان را به دل پر شررم راهی نیست لحظه در پیچ و خم کوچه نفرت در چنگ می...
-
هوا آنقدرها هم سرد نیست
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 17:22
هوا آنقدرها هم سرد نیست که یک پیراهن کهنه مرا تا صبح مصون از رنج و سرماها نگرداند *** هوا آنقدرها هم سرد نیست که قلبی پر طپش از عشق مالامال سراغی از من شبگرد بی پروا نگیرد *** هوا آنقدرهاهم سرد نیست که چشمانی غم آلوده نگرید در شباهنگام اگر حتی به هنگام چکیدن روی کاغذهای کاهی چو قندیلی بماند بر لب چشمان بی خوابش در آن...
-
(( قبول شدم ))
جمعه 15 شهریورماه سال 1387 22:37
مهندسی نرم افزار غیرانتفایی سپاهان + مکانیک ساخت و تولید خمینی شهر آزاد قبول شدم متظر نظرات و پیشنهادات و تبریکات و تاسفات شما هستم ...
-
(( پس از واقعه ))
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1387 21:34
سلام. باز هم بازگشتم. هم اکنون که از پرتگاه عبور کرده ام و پس از یکماه خود را بازسازی کرده ام آمده ام تا این بار از شما کمک بگیرم. نتیجه کنکور سراسری آمد و گرچه رتبه ام ۲۳۴۱۱ شده خوشحالم که بدتر از این نشدم. حال به من یاری دهید که با این رتبه یک دانش آموز ریاضی چه کند بهتر است؟ این بار من منتظرم... کمکم...
-
(( آخرین روز ها ))
دوشنبه 3 تیرماه سال 1387 12:07
کم کم به آخرین روزها نزدیک می شوم . ۶ تیر روز آزادی . هرگز مهم نیست که چه رخ می دهد. تنها مهم این است مه بدانم چه کرده ام چه باید بکنم و چه خواهم کرد. ازاین رو نمی گویم آزادی که در رنج بوده باشم. نه. از این رو گویم که از زندانی که برایم ساخته اند می رهم. شاید آنوقت بدانم که من که هستم. شاید خود را بیابم که بیش از هر...
-
((دیدار در رویا))
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1387 23:32
باز چه زیبا که پس از ماه ها در گذر از کوچه این گاه ها باز دلم کرده هوایت نگار گم شده در کوی تو بی اختیار باز قلم درکشم از سر خویش بی دلم از عشق روان کرده ریش باز سری سوی فلک می زنم ساز دلم پیش ملک می زنم صحبت یار از دل ما شد دریغ عشق رخش می زندم ضرب تیغ کاش به مهمانی رویای من یک شب از آن عشق و تمنای من کرده قدم رنجه...
-
(( نوشته ای در راه کتابخانه ))
شنبه 17 آذرماه سال 1386 21:33
سلام به همه دوستان و همراهان شاعر شبانه . این بار خودم می نویسم و برای شما . از خودم بخواین بدونین باید بگم به شدت دارم درس می خونم یعنی بهتره بگم فقط درس می خونم . از همتون هم می خوام که خیلی برام دعا کنید . آخه کنکور در پیش دارم کنکور ریاضی و فیزیک . خودم دوست دارم اول برق قدرت بعد میکانیک بعد هم یا پتروشیمی یا...
-
(( در تلاش ))
یکشنبه 6 آبانماه سال 1386 12:02
دیگر نه عاشق کسی هستم نه چیزی . ولی هنوز عاشقم . شاید حتی بیشتر از گذشته... برایم دعا کنید که کنکور ۸۷ زیر ۱۰۰۰ باشم . در کوچه ها ی تیره ای بنشسته بودم تنها به آسمان خیره مانده بودم . ولی حال برخاستم از جای آرزوی پرواز کردم و منتظر ماندم . گفتم که این بار عاشقانه بازگشتم نه عاجزانه شاید اینگونه تو نیز عاشقانه بر عجزم...
-
(( بازگشت به روز تولد ))
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 13:39
(( اگر بندگان من می دانستند که من چقدر آنها را دوست دارم از بدنها رها می شدند و به سوی من پرواز می کردند )) شاید من بفهمم... بازگشتم به خانه و به درگاهش راهی بس سخت در پیش است
-
باز هم باید رفت
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 21:39
سلام همسفر . فقط برای تو اکنون می نویسم . شنیده ام که در اوج بیداری به عشق رسیده ای . من هنوز هم در همان کوچه به انتظار توام بیا . بیا ولی از من خبری مخواه . من منتظرم ... شاید از پنجره باز هم آید صدا . باز هم آن نیمکت باز هم چرخ و فلک باز هم قصه غمناک من و قصه تو باز هم کوچه ی خالی ز خبر از دل تو من که بستم کوله را .
-
(( دگر ماهم خسته شدیم))
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 13:05
سلام از این که دیر کردم ببخشید مثل این که در مدتی که من نبودم براتون یه چیزایی نوشته . راستش ما دیگه دنبالش نمی گردیم . خوشحال نشید چون هنوز هم ما خبری ازش نداریم اما رنگ زده و گفته که حالش خوبه و در حال خودکاویه . نمی دونم داره چی کار می کنه یا کجاست ولی جالب اینه که با یکی از دوستاش تماس داشته و اون گفته که شماره...
-
(( من ))
پنجشنبه 15 شهریورماه سال 1386 21:03
به نام الله ، رحمن ، سلطان ، رحیم ، عظیم ، جمیل ، جلیل ، مجیر ، منیر ، ساتر ، مقتدر ، معید ، شهید و به نام اعظم یکتا . به نام آنکه هر چه مهرش به بنده اش بیش بلای بر آن بیش . به نام آنکه هر که او معشوقش بیش دلش بیش به تشویش . تا ابد خواهم نوشت . تا ابد خواهم ماند . تا ابد در یاد ها قصه ای از عشق به یادگار خواهم گذاشت ....
-
(( نمی خواهم که باز گردی ))
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 08:47
((و عشق تا ابد ادامه خواهد یافت)) آینده تاریک است آنچه باید را دانستم و دانستم که هدیه را به همه نمی دهند . حتی اگر ملکه ای باشد . اما شاید به تنهایی داده شود و باید برگیرد و تنها برود وگرنه لیاقت هدیه را از دست می دهد . (( و ایمان تا ابد تنها خواهد ماند)) خیال می کردم که از بند دنیا رهایش کرده ام . اما خاک سرد کار...
-
نویسنده جدید
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 12:16
-
قدمی بیشتر ...
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 13:34
من در این ویرانه دیری از جفاها مرده ام از غم این سال ها اکنون دلی بشکسته ام تار و پودم را ز غم ها تا به اکنون با فتم خاطرم را از نگاهت تا مثل دریا ساختم بس دگر این زندگانی در فنا ها بس دگر می روم من سوی نوری سمت مغرب درنگر شاید آنجا مردمان را تیغ بر هم بسته بود قلب ها را سینه تنها عاشقی پر کرده بود شاید آنجا سوی...